یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ها دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه وظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت اهی کشید قلبش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگی است؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم زود از حیاط بیرون دوید
گفت: آقا سفره خالی میخرید؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
سلام وبت عالیه میسی ک ب منم سرزدی لینکی
پاسخ:دمت گرم
پاسخ:دمت گرم
[ شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, ] [ 17:52 ] [ ♦:sَhadmehr:♦ ]
[